۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه

فاطمه

فاطمه آن دختر پاك رسول

او نامش هست زهراي بتول

مادري شد از براي آن پدر

تا جهان از نام او يابد ثمر

فاطمه حبل المتين جنت است

عشق او سرمايه ي هر عزت است

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

عاطفه

عاطفه يعني دو چشم مهربان
با نگاهي سبز خالي از خزان

عاطفه يعني كه برگ و باغ گل
در كنارش دست هاي باغبان

عاطفه يعني شكوفا مي شود
در كويري خشك گل هاي جوان

عاطفه يعني كه گل گفتن و نيز
گل شنيدن محضر سبز زمان

عاطفه يعني كه فكر يكدگر
در گذرگاه پر از پيچ زمان

عاطفه كه دستش را بگير
دست هاي مهر را از خود مران

عاطفه يعني نوازش كاشتن
ميوه اش هم چهره هاي شادمان

عاطفه يعني كه تقسيم خوشي
از محبت قسمتي تقديمتان

عاطفه يعني كه از عمق وجود
مهر ورزيدن براي ديگران

عاطفه يعني سراپا عشق و شور
در حريم حرمت پاك جنان

عاطفه يعني خدا در هر دلي
رخنه كرد او مي شود جانان جان

عاطفه يعني رهايي خواستن
از هواي نفس و آن نامهربان

عاطفه يعني زلالي رود حق
جاري اندر خاك جسماني جهان

عاطفه يعني تمام جان من
اي خدا بر جان او رحمت رسان

مهران بيغمي

نفس عشق

من از آن دم كه در اين عالم هستي

نفس از عشق و سراپا مستي

به جهان و به جهان بخش

كشيدم

هنر عشق بديدم

از خدا عاشقي و سر مستي

زندگي با عشق

درخواست نمودم

و براي همگان نيز

همان مي خواهم

مهران بيغمي

شوق ديدار

اگر در كهكشاني دور

دلي يك لحظه در صد سال يادم مي كند بي شك

دل من در تمام لحظه هاي عمر

به يادش مي تپد پرشور

و در اين صحنه هاي شور

همي آهسته مي گويم حديث عاشقي از دور

كه در اين نو گرايانه زمان بي زماني

وقف بس معشوق مي گردد

نمي دانم توان ديدنش دارم؟

توان گفتنش دارم؟

نمي دانم چرا در لحظه هاي شور

بدون ديدنش از دور توان درك هم دارم

دل من در تمام لحظه هاي عمر

به يادش مي تپد پرشور

مهران بيغمي

تو را مي خواهند

دردمندان غم عشق دوا مي خواهند
به اميد آمده اند از تو تو را مي خواهند

روز وصل تو كه عيد است و منش قربانم
هر سحر چون شب قدرش به دعا مي خواهند

اندر اين مملكت اي دوست تو آن سلطاني
كه ملوك از در تو نان چو گدا مي خواهند

بلكه تا بر سر كوي تو گدايي كرديم
پادشاهان همه نان از در ما مي خواهند

زان جماعت كه ز تو طالب حورند و قصور
در شگفتم كه ز تو جز تو چرا مي خواهند

زحمتي ديده همه بر طمع راحت نفس
طاعتي كرده و فردوس جزا مي خواهند

عمل صالح خود را شب و روز از حضرت
چون متاعي كه فروشند بها مي خواهند

عاشقان سر كوي تو خود اين همت بين
كه ولايت ز كجا تا به كجا مي خواهند

عاشقان مرغ و هوا عشق و جهان هست قفس
با قفس انس ندارند هوا مي خواهند

تو به دست كرم خويش جدا كن از من
طبع و نفسي كه مرا از تو جدا مي خواهند

عالمي شادي دنيا و گروهي غم عشق
عاقلان نعمت و عشاق بلا مي خواهند

سيف فرغاني هر كس كه تو بيني چيزي
از خدا خواهد و اين قوم خدا مي خواهند

در عزيزان ره عشق به خواري منگر
بنگر اين قون كيانند و كه را مي خواهند

سيف فرغاني -شاعر منتقد

وقت

روزگاران ِ همه

آن چنان مي گذرد

كه اگر لحظه اي آرام شود

نگرانش باشيم

شايد اين حال عجيب

در همه عمر براي هركس

لحظه اي دست دهد

پس در آن يك دم خوب

همگان صاحب آنش باشيم

مهران بيغمي
6/3/89

انسان

من اكنون با تو مي گويم

تو اي محبوب دل ها

اي تو مسجود ملائك

تو اي تنها بهانه از براي آفرينش

جاودانه ماندن نامت

رهين عشق بازي هاي تو با اوست

در اين دنياي پرآشوب

عليرغم تمام ناروايي ها ي حاكم بر روان عاشق دل كوب

دلت را از همه رنگي و دل تنگي

جدا كن تا بداني هم چنان پاينده تا دوران دور

مي تواني نام خود را چون بزرگان گذشته

بر دل و جان همه عشاق دل خسته

به آب عشق بنگاري

و تا هستي به جا باشد

نشان نام تو هم بر ملا باشد

بماند جاودان

شادان

مهران بيغمي
6/3/1389