۱۳۸۷ تیر ۶, پنجشنبه

آفرينش دل

صبح گاهي ز ازل هيچ نبود
صحبت از بود و نبود هيچ نبود

يكي بود يكي نبود
غير خدا هيچ نبود

توي عالم فنا و نيستي
ذره اي جنبش و زندگي نبود

خداي بزرگ و بي نياز و خوب
ابتدا عقل آفريد

بعد از آن به امر " كن"
صورت عالم ماده شكل گرفت

براي خلقت هرچه خلق مي شد / خداوند واسطه اي مي آفريد/ نوبت خلقت آدم چو رسيد/ ذات حق به دست خود / آب و گل ما را سرشت/ جنيان و قدسيان نظاره گر / كه در اين خانه ي آب و گل كه بود / جسم انسان و به جز خاك نبود / خداوند چه چيزي را قرار مي داد / جسم آدم شكل گرفت / حال از خاك وجود آدمي / خانه ي عشق آفريد/دل آدم شبيه يه تختي بود / كه خدا از روح خود بر آن نشاند /و به خود آفرين گفت.
تهران 6/4/87 مهران بيغمي

فاطمه فاطمه است









گل ياس سفيدي را
و روز روشنايي را

دريا گستردگي را
و آسمان بخشندگي را

كوه ايستادگي را
و زمين افتادگي را

ماه افسون گري را
وخورشيد درخشندگي را

ستارگان درخشش را
و زهره دلبردگي را

و در يك كلام
همه چيز در كاينات زندگي را

از تابندگي جمال فاطمه دارند
پس فاطمه را نمي توان به چيزي شبيه كرد
جز فاطمه
پس چه خوش گفت و در سفت
معلم شهيد:
"فاطمه فاطمه است"
تهران 4/4/87 مهران بيغمي

۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

عشق

عشق را چاره کنیم
در پی روزی خود

یا که بهروزی خود

طمع از عالم دون برداریم

دل سپاریم به جهانی والا

به خدایی که بود آن بالا

او که هم جان و روان و همه چیز

بودن و نابودن

به ید قدرت اوست

گر بخواهد که به موری برساند روزی

دانه ی گندمی از ساقه فرو می افتد

یا که ران ملخی روی زمین می ماند

هرچه باشد همه را می داند

قسمت و روزی هرچیزی را

آن چنان که باید

به جهان می ماند

بعثت -تهران-28/3/87

مهران بیغمی

۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

یابنده ی حق


می توان در همه ی عمر نشان از حق جست
می توان همچو گلی بود میان سبزه
می توان چشم به الطاف خداوندی دوخت
که اگر صادق و خالص باشی
همه جا می مانی
همه جا می پایی
سبزه ها با همه ی هستی خود
گل زیبا را در بر می گیرند
بودن خود را با او جاودان می سازند مهران بیغمی 25 /3/1387

انتظار

تو بی قراری دل های بی قرار ندانی

به انتظار نبودی ز انتظار چه دانی ؟
غروب چه دل انگیز و چه دلگیر است اگر دل در گرو عشق الهی داشته باشی می بینی که خورشید با رفتن خود از صحنه ی روز نشان خون را بر صفحه ی غروب برای منتتظران به ودیعه می گذارد
با این پیام می گوید اگر چه به ظاهر از دید ها پنهانم اما ماه همان چهره ی شب من است
تاریکی شب مانع از وجود خورشید نیست چرا که شب نشانی از آمدن روشنایی صبح دارد
اگر بتوانی شب را به سر بری سپیده دم لبخند خورشید نوازشگر دیدگانت خواهد بود
مهران بیغمی

یاد

اگر در کهکشانی دور

دلی یک لحظه در صد سال

یادم می کند بی شک

دل من در تمام لحظه های عمر

به یادش می تپد پر شور

شرح حال

روزهایی پرتاب
مردمانی خسته
از پی لقمه ی نانی هر روز
از دم صبح گریزان از خود
همچنین از همه ی نزدیکان
می دود می تازد
تا بیابد کاری
که کند زنذگی خود سپری
او نمی داند
زندگی می کند از پی کار نه که کاری باشد
تا بسازد زندگی و آسایش
عمر خود بهر هوا و هوسی زودگذر
بهر سودی بیشتر
که همان نیز پر از درد سر است
می کند قربانی
کاش روزگاری باشد
کآدمی از پی خود نیز تلاشی بکند
بهر آسایش حال و آجل
قدمی بردارد
مهران بیغمی

۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

افسانه ی فرهاد

ماجرای من دل خسته ندانست که گفت
هیچ افسانه چو اافسانه ی فرهاد نشد
من که حیران شده ی فلسفه ی زندگی ام
می گویم:
زندگی هر چه که هست
پنجه در عشق زنید
که اگر عشق شود همرهتان
زندگی بس زیباست

۱۳۸۷ خرداد ۱۳, دوشنبه

نفس پا ک

اندرین صبحدم خوش حالت

می توان یافت نشان از نفس پاک زمین
اگر از نفس برون آیی و هشیار شوی
می شوی عاشق هستی به یقین
من در این دشت پر از نغمه و شور
کآدمی را بزداید غم و کین
بوی جان بخش خدا می شنوم
و چنان شاد ازین بزم آیین
در دلم نغمه ای از روی طرب می گوید:
چشم دل باز کن و عشق ببین

بهشت

نام و یادش کام ما
این چه حرفی است که در عالم بالاست بهشت
هر کجا وقت خوش افتاد همان جاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت و درون تو بود
گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت

یاد سهراب

یاد سهراب
یاد سهراب به خیر
او که می گفت
تا شقایق هست زندگی باید کرد
و کنون می گویم
تا شقایق هست
یا که از هر گل خوشبوی
نشانی باشد
چه گل نسترن و میخک و یاس
یا گل نیلوفر
زندگی باید کرد
زندگی را باید ساخت
زندگی با گل زیباست

اندیشه

اندیشه

آدمی زاده ی اندیشه است

اندیشه ای زاینده و پاینده

اگر این زایش و پایندگی در وجودش نباشد

او فقط موجودی است رونده و آینده

پس برای بودن و ماندن

درست بیندیشیم و

اندیشه ی زیستن و عشق ورزیدن را

در زمین دل ها

بذر افشانی کنیم

زندگی

زندگی
زندگی همچو درختی است پر از میوه ی خام
که بر آن ساقه و ریشه است و همان
هر زمان منتظر حادثه ای

اگر آن ریشه ی در خاک بتابد با باد

میوه را فرجامی است

و گر آن باد بر آرد ریشه

خامی و بی ثمری مانده به جای

زندگی را باغبانی باید

که بر آن حادثه ها

لنگر کشتی آن را بگذارد بر سنگ

تند بادی

نشکنندش به گذرگاه زمان

راه خود را به سوی قله ی نور

هم چنان نرم و قوی پیماید