۱۳۸۷ تیر ۱۵, شنبه

روزگار زود گذر

به یاد گرداننده ی هستی
سال ها می گذرد
روز ها از پی هم می آیند
هفته و ماه چونان ثانیه ها زود گذرند
این گذشتن به چنان سرعتی از عمر همه می دزدد
که نمی دانیم، آن چه بر دست زمان می گذرد
روزگاری است بدون بازگشت
همگان چشم به فردای دگر دوخته ایم
غافل از این که کنون،
همین امروز که مشغول بدانیم همه
خود همان فرداییست
که دی
چشم انتظارش بودیم
حال با دیده ی باز
بنگریم اکنون را
قدر دانیم زمان خود را
تا که مصداق
کامل وقت شویم
هر که را وقت چنین خوش باشد
قدر آن می داند
چون که هر لحظه امید فرجی است
منتظر باید بود
انتظاری که سفر کرده به ره می دارد
چون که می داند اگر
قدر یک لحظه تغافل باشد
یار می آید و او بی خبر از آمدنش
مهران بیغمی-26/3/87-تهران-طلوع

معلم

به نام خدا

به نام خدا

خالق لوح و دانش

خدایی که جان آفرید و خرد را

چراغی کز او می توان راه را یافت

به راهی که هرسو سیاهی کمین دارد اینک

کسی می تواند نجاتی بیابد

و دستی بگیرد

که باشد معلم


معلم چراغی است روشنگر هستی من

تو را ای همه هستی من

تو را

بهترین یاور لحظه ها

ماندنی تر ز هر خاطره

می ستایم

تو در اوج ایثار و خوبی

چنان می درخشی که خورشید

و گرمی ده هر دل خسته هستی

تو خوبی ،تو دریای مهر و محبت

نثار همه می نمایی

تو جان بخش دل های غمگین و خسته

تو یاریگر هر نیکی

تو را با تمام وجودم

دلم

قلب و روحم

تو را می ستایم



تو را در ضمیرم ،وجودم

میان قنوت و سجودم

به خوبی و پاکی و با تار و پودم

دعا می کنم

می ستایم


تو را ، مهربان یاور روشنایی

کهن دشمن جهل و هر نا روایی

به تعداد ذرات هستی

به عشق و به ایمان و مستی

تو را می ستایم


من اندر سرای مجازی

اگر چه گرفته است حقیقت به بازی

ولی یک حقیقت همیشه برایم بماند

که من علم خود،دانشی را

که با آن کنم در جهان سرفرازی

همان مایه ی فخر و نازی

که دورم کند از همه حرص و آزی

من آن علم را از تو دارم

تو را می ستایم


تو بر قلب من حاکمی

تو بر من چنان منتی داری ای گل

کهخ تا جان به تن دارم و

خون به رگ

در تمام حیاتم

در اوج ستایش

تو را ای ز هر شک و شرکی جدا

من برای خدا

می ستایم


تو روحی،تو جانی،تو نوری

تو کوهی زصبر و

تو رودی ز ایثار

تو همچون فلق سرخ رویی و

چون صبح صادق

پر از نور و گرمی

چنان با صفایی

که گل ها زتو رنگ و بو می ستانند

تو را من به عطر همه گل

به هر برگ برگ شقایق

گل خوب و عاشق

تو را با دلی پر ز عطر ستایش

تو را ای به هر مدح ،لایق

تو را می ستایم


پیمبر که فخر جهان است و

امت به در امان است

هم او کز صفای درونش

شده مصطفای خدا و

رسول است بر هر دو عالم

بدین شیوه نازد

که مبعوث شد بهر بیداری خلق و

او نیز باشد معلپس ای هادی من

به راه سعادت

تو ای با وفا

ای معلم

تو را می ستایم


کنون هر چه گویم

و یا از تو ،از خوبی و مهر و لطفت

نویسم

توانم نباشد تو را

ای تو بحر صفا

قدر یک قطره ای وصف گویم

تو دریای لطفی و پاکی و حشمت

کنون وصف من

پیش دریای حلمت

چو قطره است و من ناتوان

از بیان همان قطره و

تو همیشه روانی

میشه برایم

به دلم مانده ای جاودانی

تو را جاودان تر ز هر ماندنی

می ستایم

مهران بیغمی - اردیبهشت 87-تهران