۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

زندگي زيبا

زندگي زيباست چشمي باز كن گردشي در كوچه باغ راز كن

هر كه عشقش بر تماشا نقش بست عينك بد بيني خود را شكست

زندگي موسيقي گنجشك هاست زندگي باغ تماشاي خداست

گر تو را نور يقين پيدا شود مي تواند زشت هم زيبا شود

زندگي يعني همين پروازها صبح ها، لبخند ها، آوازها

زندگي از خود رها گشتن بود در وجود حق فنا گشتن بود

گر ازين بازار دنيا بگذري وانگه از چشم حقيقت بنگري

هر چه هست و هرچه خواهد بود اوست وارهان خود را ز هر چه غير دوست

دوست بگزين زندگي يعني همين غير آن درد است و داغ است و حنين

مهران بيغمي - تهران 2/6/87

۱۳۸۷ شهریور ۲, شنبه

آرزوی من

کاش می شد سرنوشت از سر نوشت

کاش می شد زنده بود و زندگی را هم سرشت

کاش می شد در محیطی پر خروش

دانه های هم دلی را گاه کشت

کاش می شد هم چنان امید ها

رو به سوی روشنی ها سر کشند

کاش می شد آدمیت را کنون

در میان جاهلیت بر کشند

كاش مي شد در ميان جمع بود

ليك يك دم از خدا غافل نبود

كاش مي شد با تمام جست و خيز

عالمانه زيست و غافل نبود

كاش مي شد در مسير تند باد

همچو كوهي استوار ايستاد و ماند

كاش مي شد چون صنوبر هاي شاد

سر به سوي آسمان لبيك خواند
مهران بيغمي - 3/6/87

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

میلاد نور

اامشب میان آسمان لعلی درخشان می شود
در هر سر و در هر دلی شوقی نمایان می شود

امشب دل هر شیعه ای شاد است از دیدار او

زیرا که با میلاد او عالم چراغان می شود


میلاد آخرین ذخیره ی الهی و نور عالم خلقت بر رهروان آن حضرت گرامی باد

ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش
تا صبا بوی پیراهن را سوی کنعان آورد

به یازده خم می گرچه دست ما نرسید
بده پیاله که یک خم هنوز سربسته است