۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

تجلی رمضان در شعر مولانا

به نام صاحب رمضان
تجلی رمضان و روزه در شعر مولانا

به قلم : مهران بیغمی

آمد رمضان و عید با ماست / قفل آمد و آن کلید با ماست
رمضان ماه روزه و ماه نهم از ماه های قمری بین شعبان و شوّال است،رمضان در لغت به معنای تابش گرما و شدت تابش خورشید است.
بعضی گفته اند :به معنی سنگ گرم است که از سنگ گرم پای روندگان می سوزد و شاید ماخوذ از "رمض" باشد که به معنی سوختن است،چون ماه صیام گناهان را می سوزاند، به این خاطر بدین نام نامیده شده است، زیرا ماه رمضان موجب سوختگی و تکلیف نفس است.
اما صوم و روزه که در این ماه تکلیف شرعی مسلمانان است عبارت است از احتراز از خوردن و آشامیدن و مفطرات دیگر از طلوع صبح تا غروب.
ماه رمضان المبارک که به "شهرالله"نیز معروف است- از این نظر که تنها ماهی است که نام آن در قرآن کریم ذکر شده است- از فضیلتی بس والا برخوردار است:
در سوره ی بقره آیه ی 182 ماه رمضان را ماه نزول قرآن نامیده است:
"یا ایهاالذین آمنوا کُتب علیکم الصیام کما کُتب علی الذین من قبلکم لعلّکم تتّقون"
به تحقیق در ادبیات هیچ یک از ملل جهان ماهی تا به این اندازه در قلمرو سحرانگیز ادبیات وارد نشده و مورد ارادت و ستایش سخن سرایان و ادبا قرار نگرفته است.
در ادبیات فارسی همواره ماه رمضان با جلوه های آسمانی خود توجه شاعران نکته سنج و مضمون پرداز را برانگیخته است،در گستره ی ادب فاغرسی از ماه رمضان بسیار سخن گفته شده است ،در هر غروب این ماه رحمت که مرغ دل در آسمان معنویت به پرواز در می آید و در تعالی است و لحظه به لحظه به زمان اذان و مناجات نزدیک می شویم نوای جان بخش مولانا را می شنویم که:

گر تو این انبان ز نان خالی کنی / پر ز گوهر های اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن / بعد از آنش با ملک انباز کن
چند خوردی چرب و شیرین از طعام / چند روزی امتحان کن در صیام
(مثنوی معنوی-دفتر اول)


در این گفتار ابیاتی چند از شاعر نامی ایران زمین مولانا جلال الدین بلخی در باره ی ماه مبارک رمضان و برداشت های مختلف این سخن سرای بزرگوار ارائه می گردد.
در دیوان شمس از مولانا شاید لطیف ترین بیان مطرح شده باشد:
آمد رمضان و عید با ماست / قفل آمد و آن کلید با ماست
آمد رضان به خدمت دل / وآنکش که دل آفرید با ماست
بربست دهان و دیده بگشاد / وآن نور که دیده دید با ماست
در روزه اگز پدید شد رنج / گنج دل ناپدید با ماست
کردیم ز روزه جان و دل پاک / هر چند تن پلید با ماست
روزه به زبان حال گوید / کم شو که همه مزید با ماست
(دیوان غزلیات،شماره 370)
آمد رمضان آمد ،آن بند دهان آمد / زد بر دهن بسته تا لذت لب بیند
آمد قدح روزه بشکست قدح ها را / تا منکر این عشرت بی باده طرب بیند
سغراق(1) معانی را بر معده خالی زن / معشوقه خلوت را هم چشم عزب(2)بیند
(دیوان غزلیات ،شماره634)
به سوزنی که دهان ها بدوخت در رمضان / بیا بدوز دهانم که سیرم از گفتار
(همان ،شماره 1137)
مژده دهید عاشقان عید وصال می رسد / زآنکه ندید هیچ کس خود رمضان و عید نی
(همان،شماره2470)
غنیمت دار رمضان را چو عیدت روی ننموده است
ز عیدت گر کنارستی زغم جان بر کناره ستی
چو روشن گشتی از طاعت شدی تاریک از عصیان
دل بیچاره را می دان که او محتاج چاره ستی
(همان ، شماره 2519)

ای عید بیفکن خوان، داد از رمضان بستان / جمعیت نومان ده از جعد پریشانت

در غزلی کامل با ردیف " روزه" به زیبایی این ماه میهمانی حق را توصیف کرده است:
بربند دهان از نان کامد شکر روزه / دیدی هنر خوردن بنگر هنر روزه
آن شاه دو صد کشور تاجیت نهد بر سر / بر بند میان زوتر کامد کمر روزه
زین عالم چون سجّین بر پر سوی علیّین / بستان نظر حق بین زود از نظر روزه
ای نقره باحرمت در کوره این مدت / آتش کندت خدمت اندر شرر روزه
روزه نم زمزم شد در عیسی مریم شد / بر طارم(3)چارم شد او در سفر روزه
کو پر زدن مرغان ،کو پرّ ملک ای جان / این هست پر چینه،وآن هست پر روزن
گر روزه ضرر دارد صد گونه هنر دارد / سودای دگر دارد سودای سر روزه
این روزه در این چادر پنهان شده چون دلبر/ از چادر او بگذر واجو خبر روزه
باریک کند گردن ایمن کند از مردن / تخمه اثر خوردن مستی اثر روزه
سی روز در این دریا پا سر کنی و سررا پا /تا در رسی ای مولا اندر گهر روزه
شیطان همه تدبیرش وآن حیله و تزویرش / بشکست همه تیرش پیش سپر روزه
روزه کر و فر خود خوشتر ز تو برگوید / در بند در گفتن بگشای در روزه
شمس الحق تبریزی هم صبری و پرهیزی / هم عید شکر ریزی هم کر و فر روزه
(همان ،شماره2306)
در غزلی دیگر با همان ردیف "روزه" آمدن روزه را پاس می دارد:
مبارک باد آمد مان روزه / رهت خوش باد ای همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببینم / که بودم من به جان دلخواه روزه
نظر کردم کلاه از سربیفتاد (4) / سرم را مست کرد آن شاه روزه
بجز این ماه ماهی هست پنهان / نهان چون ترک در خرگاه روزه
بدان مه ره برد آن کس که آید / درین مه خوش به خرمنگاه روزه
رخ چون اطلسش گر زرد گردد / بپوشد خلعت از دیباه روزه
دعا ها اندرین مه مستجاب است / فلک ها را بدرد آه روزه
چو یوسف ملک عشق گیرد / کسی کاو صبر کرد در چاه روزه
سحوری کم زن ای نطق و خمش کن / ز روزه خود شود آگاه روزه
بیا ای شمس دین و فخر تبریز / توئی سه لشگر اسپاه روزه
(همان ،شماره2343)
در غزل زیر نیز با ردیف "روزه" همگان را به اغتنام فرصت و بر خورداری از این ماه پر فیض دعوت می کند:
سوی اطفال بیامد به کرم مادر روزه / مهل ای طفل به سستی طرف چادر روزه
بنگر روی ظریفش بخور آن شیر لطیفش / به همان کوی وطن کن بنشین بر در روزه
بنگر دست رضا را که بهاری است خدا را / بنگر جنت جان را شده پر عبهر(5)روزه
هله ای غنچه ی نازان چه ضعیفی و چه یازان/ چو باز بهاری بجه از چنبر روزه
تو گلا غرقه ی خونی زچه ای خوشدل و خندان / مگر اساق خلیلی خوشی از خنجر روزه
ز چه ای عاشق نانی بنگر تازه جهانی / بستان گندم جانی هله از بیدر (6) روزه
(همان ،شماره2374)
در پایان این مقال غزل نغز و گهرباری با ردیف "صیام" از حضرت مولانا تقدیم می گردد که در آن معارف بی شماری را گوشزد می کند و روزه را مایه ی روشنایی دیده ی دل و معراج روح وکمال معنوی انسان و نزول رحمت حق و ناامیدی شیطان و آمرزش خطاها و آرام بخش روح های سرگردان و در نهایت باعث بقا می داند:
می بسازد جان و دل را بس عجایب کان صیام / گر تو خواهی تا عجب گردی عجایب دان صیام
گر تو را سودای معراج است بر چرخ حیات / دان که اسب تازی تو هست در میدان صیام
هیچ طاعت در جهان آن روشنی ندهد تورا / چون که بهر دیده ی دل کوری ابدان صیام
چون که هست این صوم نقصان حیات هر ستور/ خاص شد بهر کمال معنی انسان صیام
چون حیات عاشقان از مطبخ تن تیره بود / پس مهیا کرد بهر مطبخ ایشان صیام
چیست آن اندر جهان مهلک تر و خون ریزتر / بر دل و جان و جا خون خواره ی شیطان صیام
خدمت خاص نهانی تیز نفع و زود سود / چیست پیش حضرت درگاه این سلطان صیام
ماهی بیچاره را آب آن چنان تازه نکرد / آنچه کرد اندر دل و جان های مشتاقان صیام
در تن مرد مجاهد در ره مقصود دل / هست بهتر از حیات صد هزاران جان صیام
گر چه ایشان هست مبنی بر بنای پنج رکن / لیک ولله هست از آن ها اعظم الارکان صیام
لیک در هر پنج پنهان کرده قدر صوم را / چون شب قدر مبارک هست خود پنهان صیام
سنگ بی قیمت که صد خروار از او کس ننگرد / لعل گرداند چو خورشیدشدرون کان صیام
شیر چون باشی که تو از روبهی لرزان شوی / چیره گرداند تو را بر بیشه ی شیران صیام
بس شکم خاری کند آن کاو شکم خواری کند / نیست اندر طالع جمع شکم خواران صیام
خاتم ملک سلیمان است یا تاجی که بخت / می نهد بر تارک سر های مختاران صیام
خنده ی صایم به است از حال مضطر در سجود / زان که می بنشاندت بر خوان الرحمن صیام
در خورش آن بام تون از تو با آلایش بود / همچو حمامت بشوید از همه خذلان صیام
شهوت خوردن ستاره ی نحس دان تاریک دل / نور گرداند چو ماهت در همه کیوان صیام
هیچ حیوانی تو دیدی روشن و پر نور علم / تن چو حیوان است مگذار از پی حیوان صیام
شهوت تنت را تو همچون نیشکر در هم شکن / تا در او جان ببینی شکر ارزان صیام
قطره ای تو سوی بحری کی توانی آمدن / سوی بحرت آورد چون سیل و چون باران صیام
پای خود را از شرف مانند سر گردان به صوم / زان که هست آرامگاه مرد سرگردان صیام
خویشن را بر زمین زن درگه غوغای نفس / دست و پایی زن که بفروشم چنین ارزان صیام
گرچه نفست رستمی باشد مسلط بر دلت / لرز بر وی افکند چون بر گل لرزان صیام
ظلمتی کز اندرونش آب حیوان می زهد / هست آن ظلمت به نزد عقل هشیاران صیام
گر تو خواهی نور قرآن در درون جان خویش / هست سّر نور پاک جمله ی قرآن صیام
بر سر خوان های روحانی که پاکان شسته اند / مر تو را هم کاسه گرداند بدان پاکان صیام
روزه چون روزت کند روشن دل و صافی روان / روز عید وصل شه را ساخته قربان صیام
در صیام ار پا نهی شادی کنان نه با گشاد / چون حرام است و نشاید پیش غمناکان صیام
زود بادش کز گریبان بقا سر برزند / هر در سر افکند ماننده ی دامان صیام
(دیوان غزلیات ،شماره 1602)

خداوندا ما را از خوان گسترده ی رحمت خود در این ماه مبارک بهره مند گردان.



پی نوشت:
1-سغراق یا سقراق = کوزه ی لوله دار را گویند خواه سفال و غیر آن، و نیز پیاله شراب را گویند.مولوی گوید:
در گلستان عدم چون بی خودی است / مستی از سغراق لطف ایزدی است
2-عزب= مرد بی زن، یا زن بی شوی
3- طارم= بام خانه،طاق خانه،آسمان
4-کلاه از سر افتادن= ناتوان شدن
5-عبهر= پرگوشت و بزرگ از مردم و نیز به معنی نرگس و یاسمین و بستان افروز به کار رفته داست
6- بیدر= یا بیدره یعنی انبار، انبار کردن گندم و نیز خرمن خرمن کردن گندم

فهرست منابع و مراجع:
1- قرآن کریم
2- مثنوی معنوی- دفتر اول-
3- شرح مثنوی معنوی ،دفتر اول، کریم زمانی ، انتشارات اطلاعات،تهران،1382
4- کلیات شمس تبریزی، مولانا جلال الدین محمد مولوی،تصحیح استاد بدیع الزمان فروزانفر،انتشارات بوستان کتاب،تهران1374
5- لغت نمامه ، دهخدا،موسسه لغت نامه دهخدا،انتشارات دانشگاه تهرانة1373
6- کشف الابیات مثنوی ،سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ،1379


مهران بیغمی
رمضان 1430 شهریور 1388





۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

دعا دریچه ای به سوی معنویت

به نام خدا
"دعا دریچه ای به سوی معنویت"
مهران بیغمی
ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
دعا ، بهانه ای است برای ارتباط ، چه معشوق ازلی از مافی الضمیر همگان باخبر است، پس ظاهر دعا شاید چندان اهمیّتی نداشته باشد اما از آن جا که بر طبق"ادعونی استجب لکم" بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را ، باید از صدق نیّت او را صدا بزنیم باشد که ابر کرم او بر شوره زار وجودمان ببارد و آن را به گلزاری از معرفت تبدیل کند، چرا که با گرفتار شدن در دام مهر گیاه ،عهد و پیمان خود را فراموش کرده ، دل به پیره زن عشوه گری بسته ایم که در عقد بسی داماد است.(1)
مُو از "قالوا بلی" اندیش دیرُم گنه از برگ و باران بیش دیرُم
اگه " لا تقنطوا" دستم نگیره مُو از "یا ویلنا" تشویش دیرُم
بنابر این برای رهایی از این وسوسه ها و دلبستگی ها و روی آوردن به حقیقت وجودی انسان که حامل امانت الهی است(2)باید خود را به اقیانوسی بی کران متّصل کنیم و این،حاصل نخواهد شد مگر با راز و نیاز به درگاه بی نیاز.

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حاثه این جا به پناه آمده ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حدّ عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
سبزه ی خطّ تو دیدیم و ز بستان بهشت به طلبکاری این مهرِ گیاه آمده ایم
با چنین گنج که شد خازن او روح امین به گدایی به در خانه ی شاه آمده ایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم
آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم
حافظ این خرقه ی پشمینه بینداز که ما از پی قافله ی آتش و آه آمده ایم

خواجه ی شیراز با رمز و راز و از روی نیاز ارتباط خود را با معشوق حقیقی ،عاشقانه بر قرار می کند و خود را راهرو منزل عشقی می داند که برای سیر صعودی ،هبوطی در این عالم داشته است:
"و قُلنا اهبطوا منها جمیعا"(3)( و گفتیم : همه از بهشت(برزخی)فرود آیید)، " قال: اهبطوا ، بعضکم لبعضٍ‌ عدّوٌ و لکم فی الارض مستقرٌ" (4)( فرمود: فرود آیید که شما دشمن هم دیگر هستید و در زمین برای شما جایگاه خواهد بود.
در حالی که خازن روح الهی است که" آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند" به گدایی به در شاه آمده است ، زیرا که خود را نیازمند خیری می داند که به سوی او می فرستد:
"ربّ انّی لما انزلت الیَّ من خیرٍ فقیرٌ "(5): (پروردگارا ! به درستی که من نیازمند خیری هستم که به سوی من فرو فرستی). می گوید:
گدایی در می خانه طرفه اکسیری است گر این عمل بکنی خاک،زر توانی کرد
و یا:
گدایی در جانان به سلطنت مفروش کسی ز سایه ی این در، به آفتاب رود؟
بیاییم با تاْسی از ورد سحری و انفاس قرآنی خواجه به دنبال لنگر حلم آن کشتی توفیق بگردیم تا بتوانیم در این بحر کرم با تمام کوتاهی و تقصیری که داریم روی ِ روی آوردن به پیشگاه حق را داشته باشیم،چرا که " به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم" و از او بخواهیم که خطا پوشی کند و از گناه خودپرستیمان پاک سازدتا دچار خجالت پیمان شکنی نشویم که چرا بار امانت را به دوش نکشیدیم و رها کردیم و نزد موجودات دیگر که تحمل بار نکردند خجلت زده نگردیم:
به صفای دل رندان صبوحی زدگان بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند.
پی نوشت:
1-اشاره به بیت معروف خواجوی کرمانی:
دل در این پیره زن عشوه گر دهر مبند کاین عروسی است که در عقد بسی داماد است
2-اشاره به آیه 72 سوره احزاب ( ما امانت خود را بر آسمان ها و کوه ها و زمین عرضه کردیم همه از تحمل آن امتاع ورزیدند و اندیشه کردند تا انسان (ناتوان) پذیرفت و انسان هم بسیار ستمکار و نادان بود.)
3- سوره ی بقره آیه 38
4- سوره ی بقره آیه 36
5- سوره ی قصص آیه 24
رمضان 1430 مطابق با شهریور 1388
مهران بیغمی

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

معلم اول

به نام نامی حق
آن معلّم اول
قلم شکافته سر شد زاوج همّت تو
کنون ز وصف کمال تو ای تجسَم عشق
مرا توان بیان نیست
چه گویم از هنر خود گذشتگی که هنوز
جهان و اهل جهان
از وجود علم و هنر
بی نیاز و عریان نیست
اگر چه ظاهر دنیا به گونه ای دگر است
چرا که دانش و ثروت
چنان عجین باشد
که اهل فضل و کمال و هنر در این وادی
پی ِ طریقت نان آوری چنان کوشند
که روزگار درازی
بزرگ مردانی
به وادی هنر و علم می کوشیدند
ولی چه سود ،فلک
هم چنان که رسم دیرین است
زمام عیش و تنعَم به غیر عالم داد
به شادمانی دائم روان حافظ باد
هم او که جاودانه کلامی به اهل عالم داد
"تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد"
بیا به دفتر دوران نگاه نو فکنیم
حساب دانش و دنیا
حدیث فقر و غنا
عنان صبر و تحمّل نگیرد از ید ما
اگر حقیقت دنیا و دین چنین باشد
که نام نیک و جوانمردی و خرد ماند
چنان که پیشتر از این
به عالم هستی
بُدند نامورانی چو حافظ و سعدی
چو پیر میکده عطار و طاهر و صائب
ز شاهنامه ی آن جاودانه ی توس
ز مثنویّ عظیم محمد بلخی
ز پیر گنجه ی چون گنج و خمسه ی مانا
ز شاعر خرد و فضل،ناصر خسرو
ز رودکی ،پدر شعر و خواجوی دانا
ز برگ برگ کلام خجسته ی شاعر
به قطره قطره ی خون شهید زنده وحاضر
به پاره پاره تن عاشقان این وادی
به مسلخ حسنک،یا به مرگ تختی ها
به دار کردن حلّاج و قتل عشقی ها
سیاوشان و به خون در نشستن سهراب
ز خون ریخته از پیکر امیرِ کبیر
ز جان فشانی یاران خفته در غرقاب
که تا اثری در جهان بماند از ایران
ز نام و فخر بزرگان
نشان همان ماند
چرا که تک تک نام آوران این بر و بوم
که چون چراغ و چو شمعی به محفل مردم
دهند روشنی علم خود بدون دریغ
اگر چه قدر ندانند و هیچ انگارند
ولی زمانه به قدر توان خود داند
که در جهان همه ی هست و بود دنیا را
توانگری به کف آ رد که علم و تقوا را
یگانه توشه ی این کاروان خود داند


من از دیار محبّت برایتان گویم
محبّتی که به دنیا بدل نیارد داشت
محبّتی که به دل بذر عشق خواهد کاشت
همان که گذشت زمانه و دوران
و یا حوادث تلخ و کشاکش دونان
توان کندم آن نونهال عشق و امید
ندارد و نتواند به روزگاران داشت





تو باغبان محبّت
تو یاور خردی
تو بذر دانش و تقوی
به سرزمین دل مستعّد مشتاقان
به شوق و مهر بکاریّ و
با تمام وجود
به شیره ی تن و جان خودش
کنی موجود


در این سفر
و در این سیر آرزوهایت
خدا همیشه پشت و پناهت بود که بیداری
خلد به پایت اگر خاری از ره کین
به عزم جزم تو کوچکترین خلل نرسد
که در مسیر حقیقت همیشه هشیاری
چرا که طینت جاهل همیشه این بوده است
که در مسیر خرد خارهای خود فکند
و خود ز جهل و سیاهی به مردم غافل
ستمگری کند و قدرتش بیفزاید
چنان که در تاریخ
مثال کاوه و ضحّاک این چنین باشد


کنون تو ای مسافر شب های پر ستاره ی عشق
به ظلمت ستم و جهل چون ستاره بتاز
و روشنی ده دل های سرفرازان باش
و با کلام بلندت به تارک عالم
بمان و دماوند وار بر گردون
به استواری و بیداری ات همیشه بناز

اردیبهشت 1388
مهران بیغمی