۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

عیدانه غدیر

یاد او سررشته ی آمال ما
عیدانه ی غدیر

شد عید غدیر خم ای ساقی گلرخسار
شکرانه ی این عشرت خشت از سر خم بر دار

بر دار صلای عام خوش گیر به عشرت جام
می خور که در این ایّام بخشند گنه بسیار

از جام می گلگون ؛ کن شاد دل محزون
خون کن به دل گردون زین قطره خون زنهار

می خور که نیندیشی از هیچ کم و بیشی
در عالم درویشی از شاهی ات آید عار

می نوش که از غمّاز پوشیده نداری راز
می نوش که گویی باز با مدعیان اسرار

تا چند نهان داری راز دل خود باری
وقت است که بر داری این پرده ز روی کار

تا چند بود پنهان اسرار حقیقت ؛هان
وقت است که با یاران این راز کنی تکرار

رازی که به حکم دوست مقصود دو عالم اوست
او مغز و جهان چون پوست او چون گل و عالم خار

روزی است که از داور شد حکم به پیغمبر
تا خود به سر منبر بی پرده کند اظهار

کان را که منم مولا ؛مولاست علی او را
فرمود شه لولاک کس را نرسد انکار

آن کس که محبّ اوست یارب تو مراورا دوست
وان را که عداوت خوست خوی تو از او بیزار

ای هادی راه من لطف تو پناه من
هستی تو گواه من بر خلق از این گفتار

بگرفت علی را دست فرمود بلند از پست
تا آن که بر هر هست خود تازه کند دیدار

در تهنیتش لبها ؛ شد باز در آن صحرا
هر چند که بر اعدا این بود بسی دشوار

تصدیق کنان یکسر بر گفته ی پیغمبر
آن کز همه دشمن تر برخاست نخستین بار

"بخّ لکَ" اندر لب ؛ لیکن ز حسد در تب
صد کینه ز حکم رب ؛ در سینه منافق وار

چون حاسد جاه خان ؛ صد آتشش اندر جان
در دل بری از اذعان ؛ بر لب همه اش اقرار
سید محمد علی وامق یزدی (قرن 13)

هیچ نظری موجود نیست: