۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

با حافظ

که برد به نزد شاهان زمن گدا پیامی که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی


اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی


ز رهم میفکن ای شیخ به دانه های تسبیح که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی


شده ام حراب و بد نام و هنوز امیدوارم که به همت عزیزان برسم به نیک نامی


تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی


به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی


عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود نه به نامه ای پیامی نه به خامه ای سلامی


سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی


بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ که چنین کشنده ای را نکند کس انتقامی

هیچ نظری موجود نیست: