۱۳۸۷ خرداد ۲۵, شنبه

شرح حال

روزهایی پرتاب
مردمانی خسته
از پی لقمه ی نانی هر روز
از دم صبح گریزان از خود
همچنین از همه ی نزدیکان
می دود می تازد
تا بیابد کاری
که کند زنذگی خود سپری
او نمی داند
زندگی می کند از پی کار نه که کاری باشد
تا بسازد زندگی و آسایش
عمر خود بهر هوا و هوسی زودگذر
بهر سودی بیشتر
که همان نیز پر از درد سر است
می کند قربانی
کاش روزگاری باشد
کآدمی از پی خود نیز تلاشی بکند
بهر آسایش حال و آجل
قدمی بردارد
مهران بیغمی

هیچ نظری موجود نیست: